" مگر بهار نیست "
سالی گذشت و ،عمر فرا رفت و شد بهار
زیبا شده جهان ، به جز آن انتظار نیست
گفتم نگاه کرده ببینم بهار چیست فرقی میان مردم امسال و ، پار نیست؟
گل ها سفید و ، سرخ و ، زیبا و رنگ رنگ امّا ، پرنده ، بر سرِ آن شاخسار نیست !
در پهنه دشتِ کوهِ دما وند ، لاله هست
آن شادی و شعف به رخِ لاله زار نیست
در یا ، زِ موجِ بادِ بهاران ، در التهاب
آن مرغزارِ دیلم ما ، چون بهار نیست
آن سبزه و بنفشه و گل هایِ رنگ رنگ
انگا ر ، در توافقِ با این دیار نیست
آب سپید رود روان ، در کنار دشت لیک آن نوای ریزشِ از ،کوهسار نیست
ابر سپید و آبی آرام و ، بویِ خاک دل می برد ز دست ، ولی ،بویِ یار نیست
گر چه نسیم خلد پر از عطرِ یاس هست حسّ بهشت و، شادیِ آن ، گلعذار نیست
آن لاله ها و نغمه یِ بلبل بَرد زِ هوش
در دشت ، جلوه دارد و آن ،عشقِ یار نیست
باران مگر طراوت این فصل شسته است ؟د ر باغ لاله رٌسته و ، دل ، لاله زار نیست
آزرده ام زِ رنجِ کسان ، دل عجب مدار افسرده اند توده یِ مردم ، شعار نیست
دل مرده است باز صبورم که عا قبت بادی وزد ، نسیم در آید ، قصار نیست
این "مقتدا" همیشه ، بهاران چه شاد بود !
هر گز مگو به راهِ خود ،امید وار نیست!
"هر گز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق" آغازِ کوشش است ،جز این هم قرار نیست
بسیار زیبا بود